لا هم لو لا انت ما اهتدینا
و لا تصدقنا و لا صلینا
فانزلن سکینة علینا
و ثبت الاقدام ان لاقینا
ان الاولاء قد بغوا علینا
اذا ارادوا فتنة ابیناصدور چند معجزه از پیغمبر خدا(ص)در حفر خندق
پیشاز
این گفته شد که یکی از نشانهها و علایم نبوت که پیغمبر صادق را ازکاذب
متمایز و جدا میسازد«معجزه»است،معجزه عبارت است از آن عملی که ازنظر عقلی
انجام آن محال نباشد ولی افراد عادی هم از انجام آن عاجزند،وپیغمبران الهی
دارای انواع معجزات بودهاند و از پیغمبر اسلام نیز معجزاتزیادی در مکه و
مدینه به ظهور پیوست که برخی از آنها در بحثهای گذشتهمذکور شد.در جنگ خندق
چند معجزه آشکار از آن حضرت دیده شد که مورخین بخصوصبرای آنها بابی
جداگانه باز کردهاند از آن جمله«نرم شدن سنگ از برکت دعاو آب دهان
پیغمبر»بود که ابن هشام و بخاری و دیگران نوشتهاند و از جابرنقل کنند که
گفت:درقسمتی
از خندق،سنگ بزرگی ظاهر شد که کار کندن خندق را مشکل ساخت جریان رابه رسول
خدا(ص)گزارش دادند،حضرت ظرف آبی طلبید و مقداری از آب دهان خویشدر آن
انداخت سپس دعایی بر آن خوانده پیش رفت و آن آب را بدان سنگ پاشید
وفرمود:اکنون بکنید!جابر گوید:به خدا سوگند،آن سنگ سخت،از برکت آب دهان و دعای پیغمبر،مانند خاک نرم شد و با بیل و کلنگ به آسانی آن را کندند.
برکتی که در خرما پیدا شد
بشیربن
سعد از کسانی بود که حفر خندق میکرد و شوهر خواهر عبد الله بن رواحهبود
که اشعاری از او ذکر شد.دختر همین بشیر گوید:روزی مادرم مقداری خرمادر
دامان من ریخت و گفت:اینها را برای پدرت بشیر و داییت عبد الله ببر!بهگفته
مادرم خرماها را به کنار خندق آورده و برای اینکه پدر و داییم راپیدا کنم
به این طرف و آن طرف میرفتم،در این میان رسول خدا(ص)مرا دید وبه من
فرمود:دخترک نزدیک بیا ببینم چه در دامن داری؟گفتم :ای رسول خدامقداری
خرماست که مادرم داده تا برای چاشت پدرم بشیر و داییم عبد الله بنرواحه
ببرم.فرمود:آن را پیش بیاور.مننزدیک
رفتم و خرماها را در دستهای پیغمبر ریختم و چندان نبود که دستهای آنحضرت
را پر کند،پس رسول خدا(ص)دستور داد پارچه بزرگی آوردند و آن را
پهنکرد.خرماها را روی آن ریخت،آن گاه به مردی فرمود:اهل خندق را خبر کن
تاهمگی برای غذای چاشت بیایند.آنمرد
فریادی زده مردم را به خوردن چاشت دعوت کرد ناگاه تمام کسانی که مشغولحفر
خندق بودند دست کشیده اطراف آن چادری که پهن شده بود نشستند و شروع
بهخوردن کردند.دختر بشیر گوید:من ایستاده بودم و با کمال تعجب دیدم که همگی از آن خرما خوردند و رفتند و باز هم در آن پارچه خرما بود!
کشته شدن عمرو بن عبدود به دست علی(ع)
بههر
اندازه که کار بر مسلمانان سخت بود و با گذشت شبها و روزها مشکلترمیشد به
همان اندازه برای احزاب و لشکر دشمن نیز توقف بی نتیجه در آنسرزمین بخصوص
که آن ایام با فصل زمستان و سرمای سخت مدینه هم مصادف شدهبود بسیار کار
سخت و طاقت فرسایی بود و بزرگان سپاه قریش و احزاب دیگر ازاینکه با این
همه تهیه وسایل جنگی و پیمودن این راه طولانی به خاطر وجودآن خندقی که پیش
بینی آن را نکرده بودند نمیتوانستند کاری انجام دهندبسیار رنج میبردند
فقط گاهگاهی از آن سوی خندق تیرهایی به سوی مسلمانانپرتاب میکردند که از
این طرف نیز بدون پاسخ نمیماند و مسلمانان نیزپاسخشان را با تیر
میدادند،و گاهی حملههای شبانه از طرف ایشان صورتمیگرفت که از طرف
پاسداران مسلمان کهدر برابر راههای خندق پاسداریمیکردند بخوبی دفع میشد.برایپهلوانان
و سلحشورانی مانند عمرو بن عبدود و عکرمة بن ابی جهل که به همراهاین سپاه
گران به مدینه آمده بودند تا انتقام کشتگان بدر و احد را ازسربازان جانباز
اسلام بگیرند و در طول راه میان مکه و مدینه ویرانی یثرب ونابودی کامل
اسلام و پیروان این آیین مقدس را در سر پرورانده بودند،بسیاردشوار و ننگین
بود که بدون هیچ گونه زد و خورد و کشت و کشتار و کارزاری بهمکه باز گردند.برایسران
سپاه و بزرگانی چون ابو سفیان نیز که بمنظور جبران ننگ غیبت در بدرصغری
تصمیم به شکست قطعی جنگجویان مدینه گرفته بودند،بازگشت به این صورتموجب
رسوایی و ننگ بیشتری میشد،از این رو در یکی از روزها با هم مشورتکردند و
تصمیم گرفتند به هر ترتیب شده راهی پیدا کنند و از خندق عبور کردهبه این
سو بیایند و با مسلمانان جنگ کنند،گروههای مختلف به سرداری عمرو
بنعاص،خالد بن ولید،ابو سفیان،ضرار بن خطاب و دیگران برای این کار
تعیینشدند ولی هر بار با شکست رو به رو شده و نتوانستند کاری از پیش
ببرند،تاسرانجام روزی عمرو بن عبدود با چند تن دیگر از سران جنگ مانند
ضرار بنخطاب و هبیرة بن ابی وهب و نوفل بن عبد الله و عکرمة و دیگران بر
اسبانخود سوار شده و لباس جنگ پوشیدند و اطراف خندق را گردش کرده و
بالاخرهتنگنایی پیدا کردند که عرضش کمتر از جاهای دیگر بود،و بر اسبان خود
رکابزده و به هر ترتیبی بود خود را به این سوی خندق رساندند و اسبان را
بهجولان در آورده شروع به تاخت و تاز کردند،و برای جنگ مبارز و
هماوردطلبیدند.هیچیک
از آنان در شجاعت،شهرت عمرو بن عبدود را نداشت و سالخوردهتر و باتجربهتر
از وی در جنگها نبود،و بلکه به گفته اهل تاریخ در آن روزگار هیچشجاعی در
میان عرب شهرت عمرو بن عبدود را نداشت،و او را«فارسیلیل»مینامیدند و با
هزار سوار او را برابر میدانستند،و از این رومسلمانان نیز تنها از جنگ با
او واهمه داشتند و گرنه همراهان او چندانابهتی برای آنها نداشت.عمروبن
عبدود که توانسته بود خود را به این سوی خندق برساند و آرزوی خود را کهجنگ
در میدان باز با مسلمانان باشد برآورده سازد،با نخوت و غروری خاصاسبخود
را به جولان در آورده و مبارز طلبید. (12)دنبالهماجرا
را راویان به دو گونه نقل کردهاند،در برخی از روایات است که چونعلی(ع)دید
اینان خود را به این سوی خندق رساندهاند با چند تن از مسلمانانبه میدان
آمده و خود را به آن تنگنایی که عمرو بن عبدود و همراهانش از آنآمده بودند
رساند و راه بازگشت را بر آنها بست و در نتیجه عمرو ناچار بهجنگ گردید و
مبارز طلبید و علی(ع)به جنگ او آمد و او را به قتل رسانیدـبهشرحی که ذیلا
خواهید خواند.و در روایات زیادی که در سیره حلبیه و کتابهای دیگر نقل شده چنین است که چون عمرو مبارز طلبید کسی جرئت جنگ با او نکرد جز علی(ع) (13)که
برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه گرفت تا به جنگ او برود اما پیغمبر به
اودستور داد بنشیند،برای بار دوم عمرو بن عبدود مبارز طلبید و به
عنوانسرزنش و استهزاء مسلمانان فریاد زد:«این جنتکم التی تزعمون ان من قتل منکم دخلها»؟[کجاست آن بهشتی که شما میپندارید هر کس از شما کشته شود داخل آن بهشت شود؟ (14) ]علی(ع)دوبارهاز
جا برخاست و از رسول خدا(ص)اجازه خواست به جنگ او برود و پیغمبر باز همبه
او اجازه نداد و فرمود:بنشین که او عمرو بن عبدود است؟عمرو در این بار رجزی خواند به صورت تعرض و ایراد و در حقیقت اندرزیتوأم با توبیخ و ملامت بود و رجز این بود که گفت:
و لقد بححت من النداء بجمعکم هل من مبارز
و وقفت اذجبن الشجاع مواقف القرن المناجز
انی کذلک لم ازل متسرعا نحو الهزاهز
ان الشجاعة فی الفتی و الجود من خیر الغرائز
[یعنیصدای
من گرفت از بس که فریاد زدم آیا مبارزی هست و در جایی که دل شجاعانبلرزد
یعنی جایگاه هماوردان سخت نیرو ایستادهام و من پیوسته به سویجنگهای سخت
که پشت مردان را میلرزاند شتاب میکنم!به راستی که شجاعت وسخاوت در
جوانمرد بهترین خصلتهاست.]دراین
بار نیز علی(ع)برخاست و دیگری جرئت این کار را نکرد و به تعبیر
تواریخمسلمانان چنان بودند که«کأن علی رؤسهم الطیر»گویا بر سر آنها پرنده
قرارداشتـکنایه از اینکه هیچ حرکتی که نشان دهنده عکس العملی از طرف آنان
باشددیده نمیشد.ـعلی(ع)اجازه خواست به جنگ او برود،پیغمبر فرمود:او عمرو است؟علی(ع)عرض کرد:اگر چه عمرو باشد! (15)رسولخدا(ص)که
چنان دید رخصت جنگ بدو داده فرمود:پیش بیا!و چون علی(ع)پیش رفتحضرت زره
خود را بر او پوشانید و دستار خویش بر سر او بست و شمشیر مخصوصخود را به
دست او داد آن گاه بدو فرمود:پیش برو،و چون به سوی میدان حرکتکرد رسول
خدا(ص)دست به دعا برداشت و درباره او دعا کرده گفت:«اللهم احفظه من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله و من فوق رأسه و من تحت قدمیه» . (16) [خدایا او را از پیش رو و از پشت سر و از راست و چپ و از بالای سر و پایین پایش محافظت و نگهداری کن.]و در روایت دیگری است (17) که وقتی علی دور شد،پیغمبر فرمود:«لقد برز الایمان کله الی الشرک کله»[براستی همه ایمان با همه شرک رو به رو شد!]و به هر صورت علی(ع)بسرعت خود را به عمرو رسانده پاسخ رجز او را این گونه داد:
لا تعجلن فقد اتاک مجیب صوتک غیر عاجز
ذونیة و بصیرة و الصدق منجی کل فائز
انی لارجوان أقیم علیک نائحة الجنائز
من ضربة نجلاء یبقی صوتها عند الهزاهز
[شتابمکن
که پاسخ دهنده فریادت(و خفه کنندهات)آمد با عزمی(آهنین)وبینشی(کامل)و صدق
و راستی هر رستگاری را نجات بخش است و من با این عقیدهبه میدان تو آمدهام
که نوحه نوحهگران مرگ را برای تو برپا کنم(و تو رااز پای در آورم)با
ضربتی سخت (18) که در جنگها آوازهاش بهیادگار بماند.]عمرو که
باور نمیکرد کسی به این زودی و آسانی حاضر شود بهمیدان او بیاید و به
مبارزه او حاضر شود با تعجب پرسید:تو کیستی؟فرمود:منعلی
بن ابیطالب هستم،عمرو گفت:ای برادرزاده خوب بود عموهایت که از توبزرگتر
هستند به جنگ من میآمدند؟زیرا من خوش ندارم خون تو را بریزم!و درحدیث
دیگری است که گفت:من با پدرت ابو طالب رفیق بودهام!علی(ع)فرمود:
«لکنی و الله احب أن أقتلک مادمت آبیا للحق»
[ولی من تا وقتی که تو از حق روگردان باشی دوست دارم خون تو را بریزم.]دراینجا
بود که عمرو بن عبدود به غیرت آمد و خشمناک به علی(ع)حملهکرد،علی(ع)بدو
فرمود :تو در جاهلیت با خود عهد کرده بودی و به لات و عزیسوگند یاد کرده
بودی که هر کس سه چیز از تو بخواهد یکی از آن سه چیز و یاهر سه را
بپذیری؟عمرو گفت:آری،علی(ع)فرمود:پس یکی از سه پیشنهاد مرا بپذیر:نخست آنکه به وحدانیت خدای یکتا و نبوت پیغمبر گواهی دهی و تسلیم پروردگار جهانیان گردی؟عمرو گفت:ای برادر زاده این حرف را نزن و خواهش دیگری بکن!علی(ع)فرمود:اما اگر آن را بپذیری برای تو بهتر است؟سپس ادامه داده فرمود:دیگر آنکه از راهی که آمدهای باز گردی(و از جنگ با مسلمانان صرفنظر کنی)؟عمرو گفت:این هم ممکن نیست و زنان قریش برای همیشه به هم بازگو کنند(و گویند عمرو از ترس جنگ گریخت).علی(ع)فرمود:پیشنهادسوم
آن است که از اسب پیاده شوی و با من جنگ کنی؟عمرو خندید و گفت :ولی منگمان
نمیکردم احدی از اعراب مرا به این کار دعوت کند(و مرا به جنگ با
خودبخواند)این را گفت و از اسب پیاده شد و اسب را پی کرده به علی حمله
کرد،وشمشیری به جانب سر آن حضرت حواله نمود که علی(ع)سپر کشید و آن ضربت
را ردکرد و با این حال شمشیر عمرو سپر را شکافت و جلوی سر علی(ع)را نیز
زخمدارکرد اما علی(ع)در همان حال مهلتش نداده و شمشیر را از پشت سر حواله
گردنعمرو کرد و چنان ضربتی زد که گردنش را قطع نمود و او را بر زمین
انداخت.ودر
روایت حذیفه است که علی(ع)شمشیر را حواله پاهای عمرو کرد و هر دوپای اورا
از بیخ قطع نمود و او بر زمین افتاد و علی(ع)روی سینهاش نشست،عمرو
باناراحتی گفت:«لقد جلست منی مجلسا عظیما»[براستی که بر جای
بزرگینشستهای.]سپس از علی درخواست نمود که پس از کشتن او جامه از تنش
بیروننیاورد،حضرت در جوابش فرمود:این برای من کار سهلی است،و پس از آنکه
سرش رابرید تکبیر گفت:رسول خدا(ص)فرمود:به خدا علی او را کشت.نخستینکسی
که خود را به علی رسانید تا به او تبریک بگوید:عمر بن الخطاب بود کهدر
میان گرد و غبار آمد و دید علی(ع)شمشیرش را با زره عمرو پاک میکند،عمربا
عجله بازگشت و خبر قتل عمرو را به پیغمبر رسانید و به دنبال او
نیزعلی(ع)با چهرهای باز و شکفته سر رسید و سر عمرو را پیش پیغمبر
گذارد،وچون عمر از او پرسید:چرا زره او را که در عرب مانند ندارد
بیروننیاوردهای؟فرمود:من شرم کردم او را برهنه سازم. (19)ودر
نقل دیگری است که جابر گوید:من در آن وقت به همراه علی(ع)رفتم تا جنگ
وکارزار آن دو را تماشا کنم و چون به یکدیگر حمله کردند غباری بلند شد
کهدیگر کسی آن دو را نمیدید و در میان آن غبار ناگاه صدای تکبیر
علی(ع)بلندشد و همه دانستند که عمرو به دست علی(ع)به قتل رسیده و کشته شده
است.مورخین اشعار زیر را از علی(ع)نقل کردهاند که پس از قتل عمرو بن عبدود انشا فرموده :
أعلی تقتحم الفوارس هکذا
عنی و عنها خبروا اصحابی (20)
الیوم تمنعنی الفرار حفیظتی
و مصمم فی الرأس لیس بنابی (21)
أردیت عمروا اذ طغی بمهند
صافی الحدید مجرب قضاب (22)
فصددت حین ترکته متجدلا
کالجذع بین دکادک و روابی (23)
و عففت عن اثوابه و لو اننی
کنت المقطر بزنی اثوابی (24)
لا تحسبن الله خاذل دینه
و نبیه یا معشر الاحزاب (25)
و در نقل دیگری این یک شعر را نیز ضمیمه کردهاند:
نصر الحجارة من سفاهة رأیه
و نصرت رب محمد بصواب (26)
پینوشتها:
1.محمدحسنین
هیکل در تاریخ خود به نام حیات محمد از یکی از نویسندگان یهود بهنام دکتر
اسرائیل و لفنسون که کتابی به نام تاریخ یهودیان و عربستاننگاشته نقل
میکند که وی در اینجا به همکیشان خود خرده گرفته و رفتار آنهارا که بت
پرستی قریش را بر توحید ترجیح دادند ناروا میشمارد و در اینباره چنین
میگوید:«لازمبود
یهودان چنین خطایی را مرتکب نشوند و بر فرض آنکه بزرگان قریش همتقاضای
آنها را رد میکردند به آنها نگویند:بت پرستی بهتر از توحیداست،زیرا بنی
اسرائیل که قرنهای زیادی در میان ملل بتپرست پرچمدار توحیدبودند و به
واسطه ایمان به خدای یگانه در دورههای مختلف تاریخ فلاکتها وبدبختیهای
بزرگ را تحمل میکردند وظیفه داشتند در راه خوار ساختن مشرکاناز جان خود
نیز دریغ نکنند،از این گذشته پناه بردن به بت پرستان براییهودیان مناسب
نبود و این کردار ناروا با تعلیمات تورات که آنها را بهدشمنی بت پرستان
میخواند مخالف بود.»
2.سوره نساء،آیه .51
3.سوره نور،آیه .62
4.سوره احزاب،آیه .13
5.ازروایات
چنین معلوم میشود که در داستان حفر خندق به خاطر نبودن آذوقه کافیرسول
خدا(ص)ـو مسلمانان گاهی چند روز به گرسنگی به سر میبردند،از آن جملهشیخ
صدوق در عیون الاخبار به سند خود از علی(ع)روایت کرده که فرمود:ما
باپیغمبر(ص)ـبه حفر خندق مشغول بودیم که فاطمه به نزد آن حضرت آمد و
تکهنانی با خود آورده و به پیغمبر داد،رسول خدا از فاطمه پرسید:این تکه
ناناز کجاست؟عرض کرد:قرص نانی برای حسن و حسین پختم و این تکه را برای
شماآوردم،پیغمبر فرمود:این نخستین غذایی است که پس از سه روز داخل دهان
پدرتمیشود!
6.«صاع»سه کیلو است.
7.کوه«سلع»درقسمت
غربی مدینه است و مسجد«فتح»که از جمله مساجد هفتگانه مورد بازدیدزایران
است در کنار همان کوه قرار گرفته و خندقی را که مسلمانان حفر کردهبودندـو
گویند :هنوز هم آثاری از آن به چشم میخوردـآن طرف این کوه بودهبه طوری که
خندق میان این کوه و کوه احد حفر شده بود.
8.به نقل برخی از محدثین سه روز پیش از رسیدن لشکر قریش رسول خدا(ص)از این کارها فراغت یافت.
1.ودر
تفسیر علی بن ابراهیم است که حیی بن اخطب به کعب گفت:ای کعب پایبندپیمانی
که با محمد بستهای نباش زیرا محمد از جنگ با این سپاه فراوان جانسالم بدر
نخواهد برد،و این فرصتی است که اگر آن را از دست بدهی دیگر بداندست نخواهی
یافت.
کعبکه
با این سخنان حیی بن اخطب مردد شده بود به بزرگان بنی قریظه مانند غزالبن
شمول،یاسر بن قیس و زبیر بن باطا که در آن محفل حاضر شده بودند رو
کردهگفت:چه صلاح میدانید؟گفتند :تو بزرگ و رئیس ما هستی و هر چه انجام
دهیاطاعت میکنیم!تنها زبیر بن باطا که پیرمردی با تجربه بود و از دو
چشمنابینا گشته بود به سخن آمده گفت:من تورات را خواندهام و
نشانههایپیغمبر آخر الزمان در آنجا این گونه است:
«یبعثنبیا
آخر الزمان یکون مخرجه بمکة و مهاجره فی هذه البحیرة.یرکب الحمارالعری و
یلبس الشملة،و یجتزی بالکسیرات و التمیرات و هو الضحوک القتال،فیعینیه
الحمرة،و بین کتفیه خاتم النبوة،یضع سیفه علی عاتقه لا یبالی منلاقی،یبلغ
سلطانه منقطع الخف و الحافر»
[پیغمبریدر
آخر الزمان به نبوت مبعوث خواهد شد که از مکه بیرون آید و به اینسرزمین
هجرت کند،او بر الاغ برهنه سوار شود و ردای پشمین پوشد،و در خوراکبه
پارههایی از نان و چند دانه خرما قناعت ورزد،خنده رو و جنگجوست،در دوچشمش
قرمزی و میان دو کتفش مهر نبوت است،شمشیر بر شانه گذارد و باک از جنگکسان
ندارد،آوازه قدرتش به همه جا برسد.]
سپس دنباله سخنان خود را ادامه داده گفت:
ـومحمد اگر همان پیغمبر است که از این گروه و سپاه فراوان وحشتی ندارد و اگربه قصد این کوههای محکم نیز برود بر آنها چیره خواهد شد.
حییبن
اخطب گفت:آن کس که تو میگویی این پیغمبر نیست زیرا او از فرزنداناسرائیل
میباشد و این از فرزندان اسماعیل و از عرب است و فرزندان اسرائیلهرگز
پیرو فرزندان اسماعیل نخواهند شد با اینکه خدا آنها را برترین نژادهاقرار
داده و بر همه مردم برتری داده است،و پیغمبری و سلطنت را در آنهامقرر
داشته،و موسی با ما عهد کرده که ایمان به پیغمبری نیاوریم مگر آنکهقربانی
بیاورد که آتش آن را بسوزاند و محمد چنین نشانهای ندارد بلکه اوبه وسیله
سحر و جادو مردم را دور خود گرد آورده و میخواهد بر آنها ریاستکند...و
پیوسته از این سخنان گفت تا آنها را وادار به شکستن پیمان کردهگفت:آن
عهدنامه را که میان شما و محمد است بیاورید و چون آوردند آن راپاره کرد و
ایشان را حاضر به جنگ نمود .
2.آنهاوقتی
پیغمبر را دیدند گفتند:«عضل و القارة»یعنی اینان مانند دو قبیله عضلو قاره
پیمان شکنی کردند،داستان پیمان شکنی آن دو قبیله در صفحات قبل گذشت.
3.سوره احزاب،آیههای 11ـ .10
4.مورخینمینویسند
عمرو بن عبدود در جنگ بدر زخمی گران برداشته بود و به همان جهتنتوانسته
بود در جنگ احد شرکت کند ولی با خود عهد کرده بود که انتقام آنروز را از
مسلمانان بگیرد و از این رو در آن روز نشانهای بر خود نصب کردهبود که او
را بشناسند.
5.چنانکهاز
تواریخ بر میآید علی(ع)در آن روز بیست و هشت سال یا کمتر داشت و به سنسی
سالگی نرسیده بود ولی عمرو بن عبدود مردی سالخورده و شجاع و کارآزمودهبود.
6.درنقل
دیگری است که فریاد زد:«ایها الناس انکم تزعمون ان قتلاکم فی الجنه
وقتلانا فی النار،أفما یحب احدکم ان یقدم علی الجنة او یقدم عدو اله
الیالنار»؟
[یعنیای
مردم شما چنین پندارید که کشتگان شما در بهشت و کشتگان ما در دوزخندآیا
دوست ندارد یکی از شما که به بهشت برود یا دشمنی را به دوزخ فرستد!]
7.شاعر پارسی زبان این مکالمه را این گونه سروده:
پیمبر سرودش که عمرو است این
که دست یلی آخته زاستین
علی گفت ای شاه اینک منم
که یک بیشه شیر است در جوشنم8.و در نقل دیگری است که در دعای خویش چنین گفت:«اللهم انک اخذت منی عبیدة یوم بدر و حمزة یوم احد فاحفظ علی الیوم علیاـرب لا تذرنی فردا و أنت خیر الوارثین».
[خدایا
عبیده را در جنگ بدر از من گرفتی و حمزه را درجنگ احد،پروردگارا امروز علی
را برای من نگهدار و محافظتفرما...ـپروردگارا مرا تنها مگذار و تو بهترین
بازماندگانی] .
9.به شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید(چاپ مصر)،ج 4،ص 344 مراجعه شود.
10.«نجلاء»که در شعر است به معنای پهناور آمده که ما معنای کنایی و لازمی آن را در بالا آوردیم.
11.در
کتاب احقاق الحق،ج 8،ص 378 از کتاب غیث المسجمنقل کرده که شمشیر علی(ع)یک
پای او را از ران قطع کرد،عمرو خم شد و پایخود را برداشته به سوی علی
پرتاب کرد،علی(ع)از برابر آن گریخت و آن پایقطع شده به دست و پای شتری
خورد و آن را بشکست.
12.آیا به سوی من سواران یورش برند؟داستان مرا با آن سواران به یاران من بگویید:
13.که امروز غیرت من و شمشیر برانی که بر سر دارم از گریختنم جلوگیری میکند!
14.آن گاه که عمرو با شمشیر براق و برندهای که از آهن هندی ساخته شده بود سرکشی و طغیان کرد و من او را به خاک انداختم.
15.پس او را در حالی که چون تنه درخت خرمایی میان ریگها و تپهها بر زمین افتاد رها کردم.
16.و از جامه و زرهی که در تن داشت در گذشتم در صورتی که اگر من به جای او بر زمین میافتادم جامهام را از تنم بیرون میآورد.
17.ای گروه احزاب هیچ وقت چنین خیالی نکنید که خداوند دین خود و پیغمبرش را خوار میکند !(هرگز).
18.(این سبک مغز)از روی نادانی(بت)سنگ را یاری کرد،و من به حق و دوستی(و از روی دانش و بینایی)پروردگار محمد را یاری کردم!